http://persian.euronews.com/

۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

چرا مسلمان نیستم

باد در موهایم می وزد
          
نادیه از مراکش


من اسلام را ترک کردم نه بعنوان عکس العملى علیه رفتار و کردار اسلامیون یا نه بدلیل اینکه در دوران کودکیم بخاطر اصول اسلامى دچار محرومیت شده باشم. من اسلام را بدلیل غیر عقلایى و غیر منطقى بودن آن کنار گذاشتم. من ذاتا انسانى منطقى هستم. والدینم مهاجرین مراکشى ساکن ایالات متحده بودند. آنها آمریکا را دوست داشتند اما اسلام را هم دوست داشتند. من بعنوان مسلمان، تربیت شده و بار آمدم اما به روشى ملایم و با محبت و مهر. من حجاب داشتم اما لباسهاى تیپیک آمریکایى از قبیل بلوزهاى اسپرت و شلوارهاى جین مى پوشیدم. در دوران نوجوانى و جوانى بسیار به مسلمان بودنم مى بالیدم. مسلمان بودن مرا از سایرین متمایز مى کرد و برایم غرورآفرین بود تا جایى که حتى خود را از بقیه برتر هم مى پنداشتم. من خود را متعلق به دین "حقیقت" مى دانستم که انحصار کلمه خدا را از آن خود مى دانست.
در حدود ٢٥ سالگى تصمیم گرفتم که دیگر باید ازدواج کنم. البته باید با یک مسلمان ازدواج مى کردم. من بر خلاف مردان مسلمان، آزادى ازدواج با افراد غیر مسلمان را نداشتم. به مراکش سفر کردم تا بتوانم همسر آینده ام را پیدا کنم. طولى نکشید که با مرد جوانى هم سن خود آشنا شده و عاشق او شده و با هم ازدواج کردیم. در ابتدا به نظر مى آمد که او شیوه و روش "آمریکایى" زندگى مرا پذیرفته است. اما طولى نکشید که شروع کرد مرا تشویق کند نحوه لباس پوشیدن، حرف زدن، نگاه کردن به دیگران، غذا خوردن و فکر کردن خود را تغییر بدهم. پیام او این بود: "تو یک زن مسلمان خوب نیستى. همسرم فکر مى کرد من بى چشم و رو و "ولو" هستم چون در خیابان به دوستانش سلام مى کردم. او تقریبا داشت مى مرد وقتى من پا را از گلیم خود فراتر گذاشته و با یک مرد آمریکایى که روزى ملاقات کردم، دست دادم. او از اینکه گاهى گردنم از لابلاى یقه لباسم پیدا مى شد یا طرح پاهایم از پشت دامنهاى کتانى ام مشخص مى شد، وحشتزده مى شد.
کار او به لباسهایم محدود نشد. همسرم دوست نداشت من به خوانندگان و یا برنامه هاى رومانتیک تلویزیون نگاه کنم. دوست نداشت من به آهنگهاى عاشقانه گوش کنم و وقتى یکبار تئورى تکامل را برایش شرح مى دادم تقریبا داشت از فرط وحشت از حال مى رفت. او برایم شروع به وعظ درباره اسلام کرد. من گوش مى دادم. سپس مطالعه کردم. اطمینان داشتم که مى توانم به او ثابت کنم که اصلا نفهمیده اسلام واقعا درباره چیست. اما در کمال ناباورى و شوک، متوجه شدم که این خود من هستم که اصلا نمى دانم اسلام چیست و اسلام واقعى کدامست.
برایم اسلام بتدریج از یک دین خوش خیم، یک مذهب تسکین بخش به یک فرقه وحشت آور و سرکوبگر تبدیل شد. سعى مى کردم به خودم بقبولانم که اشتباه مى کنم. اما هر چه بیشتر مى خواندم بیشتر قانع مى شدم که چقدر در اشتباه بوده ام.
به جدایى از همسرم که مرا بسیار محدود مى کرد فکر کردم اما علیرغم خصوصیات هیتلر مابانه اش، عمیقا عاشق او هستم. مطمئنا اگر او بفهمد کافر شده ام، مرا خواهد کشت! از این رو من هر روز آئین و مراسم دینى را بجا مى آورم و احساسات واقعیم را نسبت به دین اسلام پنهان مى کنم. دینى که جز اشاعه نفرت، پیغام دیگرى ندارد.
البته من قدمى به نفع احساسات و عقایدم برداشتم: وقتى با همسرم به آمریکا بازگشتیم، حجاب خود را برداشتم. همسرم از این کار من داشت سکته مى کرد. اما دیگر نتوانست آن تکه پارچه بدترکیب را دوباره به روى سر من برگرداند.
تا امروز من از احساس ناشى از وزش باد در موهایم لذت مى برم که همیشه به من یادآورى مى کند که گرچه زندگیم محدود و کنترل شده است، اما فکرم آزاد است.
www.azadiansan0.loxblog.com

۱ نظر: